اشعار برگزیده شاعران~ مجموعه شعر معروف از شاعران کهن و معاصر ایران

در این بخش اشعار برگزیده شاعران معروف ایرانی را ارائه کرده ایم. در ادامه مجموعه شعر کهن و نو ایرانی را از شاعران قدیمی و معاصر ایران با هم بخوانیم.
فهرست موضوعات این مطلب
اشعار زیبا و معروف ایرانیشعر کهن ایرانی از شاعران به ناماشعار دو بیتی معروفشعر نو زیبااشعار زیبا و معروف ایرانی
در هوایت بی قرارم روز و شبسر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانا
آن قصر که جمشید در او جام گرفتآهو بچه کرد و روبه آرام گرفتبهرام که گور می گرفتی همه عمردیدی که چگونه گور بهرام گرفت
خیام
خانه ام ابری ست…
خانه ام ابری ستیکسره روی زمین ابری ست با آناز فراز گردنه خرد و خراب و مستباد می پیچدیکسره دنیا خراب از اوست و حواس من!آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟خانه ام ابری ست اماابر بارانش گرفته ست.در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم،من به روی آفتابممی برم در ساحت دریا نظارهو همه دنیا خراب و خرد از باد استو به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندودراه خود را دارد اندر پیش.
نیما یوشیج
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی ست
که مزد گورکن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد.
شاملو
شعر کهن ایرانی از شاعران به نام
هر راز که اندر دل دانا باشدباید که نهفته تر ز عنقا باشدکاندر صدف از نهفتگی گردد درآن قطره که راز دل دریا باشد
خیام
روی تو خوش می نماید آینه ماکآینه پاکیزه است و روی تو زیبا
سعدی
خسته و آزرده ام، از خود گریزم نیست، کاش
حالت از خود گریزِ چشمه ساری داشتم
نغمه سر داده در کوهم، به خود برگشته ام
که به سوی غیر خود راه فراری داشتم
سیمین بهبهانی
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوممحتاج برادران و خویشان نشومبی منت خلق خود مرا روزی دهتا از در تو بر در ایشان نشوم
ابوسعید ابوالخیر
ای کاش جای این همه دیوار و سنگآیینه بود و آب و کمی پنجرهموسیقی سکوت شب و بوی سیبیک قطعه شعر نابو کمی پنجره…
قیصر امین پور
قاصدک
قاصدک! از چه خبر آوردی؟وز کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، امّا امّاگرد بام و در من بی ثمر می گردیانتظار خبری نیست مرانه ز یاری، نه ز دیّارو دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدک! در دل من همه کورند و کرنددست بردار از این در وطن خویش غریبقاصد تجربه های همه تلخبا دلم می گویدکه دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریبقاصدک! هان، ولی آخر ای وایراستی آیا رفتی با باد؟با توام آی! کجا رفتی آی؟راستی آیا رفتی با باد؟با توام آی! کجا رفتی آی؟راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟مانده خاکستر گرمی، جایی؟در اجاقی طمع شعله نمی بندم،خردک شرری هست هنوز؟قاصدک!ابرهای همه عالم شب و روزدر دلم می گریند.
مهدی اخوان ثالث
در پیش رخ تو ماه را تاب کجاستعشاق تو را به دیده در خواب کجاستخورشید ز غیرتت چنین میگویدکز آتش تو بسوختم آب کجاست
خاقانی
اشعار دو بیتی معروف
اول رخ خود به ما نبایست نمودتا آتش ما جای دگر گردد دوداکنون که نمودی و ربودی دل ماناچار ترا دلبر ما باید بود
ابوسعید ابوالخیر
آفتابی یکدست.
سارها آمده اند.
تازه لادن ها پیدا شده اند.
من اناری را می کنم دانه، به دل می گویم:
خوب بود این مردم، دانه های دلشان پیدا بود.
سهراب سپهری
دلم میل گل باغ ته دیرهدرون سینه ام داغ ته دیرهبشم آلاله زاران لاله چینموینم آلاله هم داغ ته دیره
بابا طاهر
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان راتو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
نفسی یار شرابم نفسی یار کبابمچو در این دور خرابم چه کنم دور زمان را
ز همه خلق رمیدم ز همه بازرهیدمنه نهانم نه بدیدم چه کنم کون و مکان را
ز وصال تو خمارم سر مخلوق ندارمچو تو را صید و شکارم چه کنم تیر و کمان را
چو من اندر تک جویم چه روم آب چه جویمچه توان گفت چه گویم صفت این جوی روان را
چو نهادم سر هستی چه کشم بار کهی راچو مرا گرگ شبان شد چه کشم ناز شبان را
چه خوشی عشق چه مستی چو قدح بر کف دستیخنک آن جا که نشستی خنک آن دیده جان را
ز تو هر ذره جهانی ز تو هر قطره چو جانیچو ز تو یافت نشانی چه کند نام و نشان را
جهت گوهر فایق به تک بحر حقایقچو به سر باید رفتن چه کنم پای دوان را
به سلاح احد تو ره ما را بزدی توهمه رختم ستدی تو چه دهم باج ستان را
ز شعاع مه تابان ز خم طره پیچاندل من شد سبک ای جان بده آن رطل گران را
منگر رنج و بلا را بنگر عشق و ولا رامنگر جور و جفا را بنگر صد نگران را
غم را لطف لقب کن ز غم و درد طرب کنهم از این خوب طلب کن فرج و امن و امان را
بطلب امن و امان را بگزین گوشه گران رابشنو راه دهان را مگشا راه دهان را
مولانا
شعر نو زیبا
هست شب
هست شب یک شبِ دم کرده و خاکرنگِ رخ باخته است.باد، نو باوه ی ابر، از بر کوهسوی من تاخته است.هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.با تنش گرم، بیابان درازمرده را ماند در گورش تنگبه دل سوخته ی من ماندبه تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!هست شب،
آری، شب.
نیما یوشیج
تن محنت کشی دیرم خدایا
دل با غم خوشی دیرم خدایا
زشوق مسکن و داد غریبی
به سینه آتشی دیرم خدایا
باباطاهر
گفت:می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت:ای بیهوده گو، حرف کم بسیار نیست
گفت:باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت:هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست
پروین اعتصامی
بشنو این نی چون شکایت میکنداز جداییها حکایت میکندکز نیستان تا مرا ببریدهانددر نفیرم مرد و زن نالیدهاندسینه خواهم شرحه شرحه از فراقتا بگویم شرح درد اشتیاقهر کسی کو دور ماند از اصل خویشباز جوید روزگار وصل خویشمن به هر جمعیتی نالان شدمجفت بدحالان و خوشحالان شدمهر کسی از ظن خود شد یار مناز درون مـن نجست اسرار منسر من از نالهی من دور نیستلیک چشم و گوش را آن نور نیست…
مولانا
اول دفتر به نام ایزد داناصانع پروردگار حی توانااکبر و اعظم خدای عالم و آدمصورت خوب آفرید و سیرت زیبا
غزلیات سعدی
زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت،سرها در گریبان است.کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران رانگه جز پیش پا را دید ، نتواندکه ره تاریک و لغزان استوگر دست محبت سوی کسی یازیبه اکراه آورد دست از بغل بیرونکه سرما سخت سوزان استنفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریکچو دیوار ایستد در پیش چشمانتنفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشمز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی!دمت گرم و سرت خوش بادسلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشایمنم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموممنم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجورمنم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجورنه از رومم ، نه از زنگم ، همان بی رنگ بی رنگمبیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگمحریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزدتگرگی نیست ، مرگی نیستصدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان استمن امشب آمدستم وام بگزارمحسابت را کنار جام بگذارمچه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیستحریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان استو قندیل سپهر تنگْ میدان ، مرده یا زندهبه تابوت ستبر ظلمت نُه توی مرگْ اندود ، پنهان استحریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان استسلامت را نمی خواهند پاسخ گفتهوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دست ها پنهاننفس ها ابر ، دل ها خسته و غمگیندرختان اسکلت های بلور آجینزمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاهغبار آلوده مهر و ماهزمستان است.
مهدی اخوان ثالث
جان تو افسرد،
جسم تو فرسود،
روح تو پژمرد،
آخر، پر و بالی بزن، بشکن قفس را
آزاد باش این یک نفس را
از این ملال آباد جان فرسا سفر کن
پرواز کن
پرواز کن
از تنگنای این تباهی ها گذر کن
فریدون مشیری
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان منای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
مولانا
نشانی
خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوارآسمان مکثی کردرهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشیدو به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:“نرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر استو در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی استمی روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می آردپس به سمت گل تنهایی می پیچیدو قدم مانده به گلپای فواره جاوید اساطیر زمین می مانیو تو را ترسی شفاف فرا می گیرددر صمیمیت سیال فضا، خش خشی می شنویکودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی:
خانه دوست کجاست؟
سهراب سپهری
داروگ
خشک آمد کشتگاه مندر جوار کشت همسایه.گر چه می گویند: ” می گریند روی ساحل نزدیکسوگواران در میان سوگواران.”قاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیستدر درون کومه ی تاریک من که ذره ای با آن نشاطی نیستو جدار دنده های نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش می ترکدـــ چون دل یاران که در هجران یاران ـــقاصد روزان ابری، داروگ! کی می رسد باران؟
نیما یوشیج
تو گذشتی و شب و روز گذشتآن زمانها به امیدی که توبر خواهی گشت،پای هر پنجره مات…می نشستم به تماشا، تنهاگاه بر پرده ابر، گاه در روزن ماه،دور، تا دورترین جاها می رفت نگاه، باز میگشتم، هیهات!چشم ها دوخته ام بر در و دیوار هنوز!
فریدون مشیری
سکوت چیست، چیست، چیست ای یگانه ترین یار؟
سکوت چیست به جز حرف های ناگفته
من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعت است.
زبان گنجشکان یعنی:بهار، برگ، بهار.
زبان گنجشکان یعنی:نسیم، عطر، نسیم.
زبان گنجشکان در کارخانه می میرد.
فروغ فرخزاد