متن پنجشنبه دلتنگی برای فوت شده ها (جملات غمگین برای اموات)

متن پنجشنبه دلتنگی را در اردبیل والیبال بخوانید. روح اموات در روزهای پنجشنبه و جمعه منتظر خیرات و دعای بازماندگان خود هستند. بسیاری از افراد که دلتنگ اموات خود میشوند، آنها را در خواب میبینند که از آنها کمک میخواهند. بهترین اعمالی که میتواند ثواب بسیاری برای اموات شما داشته باشد، دادن خیرات، خواندن دعا و فاتحه، انجام روزه، حج و نماز است و تمام حق الناس وی را ادا نمائید.
جملات غمگین دلتنگی عصر پنجشنبه
پنجشنبه ها بوی دلتنگی دارد
غم دوری مسافران بهشتی
و پنجشنبه آمد
تا آلبوم خاطرات را باز کنیم !
و فاتحه ای بخوانیم
برای کسی که بود امّا دیگر نیست …
پنجشنبه و
یاد آدم های رفته
پنجشنبه و
عکس های یادگاری
دلتنگی های اجباری
پنجشنبه و
دوست داشتن های زیاد
پنج شنبه و فاتحه و صلوات
روحشون شاد
عکس نوشته پنجشنبه دلتنگی
پنجشنبهها همیشه بوی دلتنگی میدهند. بوی چای تازه دم شده در فنجانی قدیمی، بوی کتابهای ورق نخورده روی میز چوبی و بوی خاک باران خورده حیاط. غروب پنجشنبه اما، نقاشیایست رنگ و رو رفته از تمام این حسها. انگار خورشید هم میداند که این روزها، روزهای دلتنگیاند و به همین خاطر زودتر پرده شب را میکشد.
در غروبهای پنجشنبه، دیوارها هم آه میکشند. انگار دیوارها هم خاطره دارند، خاطرهی روزهایی که پر از خنده و شادی بود. حالا اما، دیوارها هم مثل ما، به دنبال روزهای رفته میگردند.
پنجشنبهها، شبنم دلتنگی بر گونهی روز مینشیند. انگار روز هم میداند که آخر هفته نزدیک است و دلش برای کسانی تنگ شده که شاید دیگر نباشند.
در غروب پنجشنبه، دل به رویا میسپاریم و به روزهای خوب فکر میکنیم. روزهایی که دلتنگی معنایی نداشت و همه چیز ساده و بیآلایش بود.
پنجشنبهها، وقتِ خلوت با خودمان است. وقتِ آنکه به درون خود سفر کنیم و به دنبال آرامش بگردیم.
پنجشنبهها، یادآور زیباترین خاطرات ما هستند. خاطراتی که گاهی اوقات تلخاند اما شیرینترین قسمت زندگی ما را تشکیل میدهند.
غروبای پنجشنبه چی داره که وقتی سر میرسن اونقدر دل آدم میگیره که هیچ کاری نمیتونه اون رو سرگرم کنه. آدم دلش میخواد فقط اون لحظات بگذره، بگذره تا هر چی زودتر اون دلتنگی و دلگیری هم برطرف بشه. این دلتنگیا و دلگیریا برای همون کسایی هست که دیگه تو زندگیمون نیستن و حالا خونه اونها شده یه قبر و یه سنگ قبر. وقتی که پنجشنبه سر میرسه فقط دلم میخواد غروب که میشه بگیرم بخوابم و اصلا متوجه اون دلتنگی هایی که به سراغم میاد نشم اما از یه چیز میترسم، میترسم که خوابشون رو ببینم. اگه اونایی که دلتنگشون هستم به خوابم بیان این به مراتب منو دلتنگ تر میکنه و کاری میکنه که هر لحظه و هر ثانیه درد فراق شون روحم رو عذاب بده و درونم رو ناراحت کنه. کاش خدایی که آدما رو از ما میگیره، کاش اونی که باعث میشه میون آدما یه فاصله همیشگی بیفته، خودش یه راه چاره ای هم برای از بین بردن دلتنگی ها نشون مون بده.
خدایا خسته ام، خسته ام از این دنیایی که هر چقدر تلاش کنی، هر چقدر کار کنی و هر چقدر پیشرفت کنی آخر محکومی تا زیر خروارها خاک بخوابی و اونجا منزلگاه ابدیت میشه. اونجا دیگه نه پیشرفتی هست و نه کاری و تو برای ابد محکوم به خوابی عمیق هستی. خدایا، وقتی که به این ها فکر میکنم که چقدر زحمت کشید، چقدر تلاش کرد و چقدر برای زندگی و آینده اش هدف و برنامه داشت دلم میشکنه، دلم میخواد زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه. غروبای پنجشنبه که میشه، درست مثل الان دوباره اون به یادم میاد و دوباره غم نبودنش تمام وجودم رو آزار میده. خدایا دلتنگشم، خدایا دلتنگِ بودنشم. کاش می بود، کاش هنوز زنده بود حداقل نه برای من بلکه برای خودش و کارهاشو و هدف هایی که داشت.
دلنوشته غروب دلگیر پنجشنبه
غروب های پنجشنبه همینطور دلگیر هستن حالا فرض کن که دلگیریشون با یه حس دلتنگی هم تلفیق بشه، اون موقع بدترین حس دنیا رو تجربه میکنی.
غروب پنجشنبه هست. بیایم یادی کنیم از همه اونهایی که دیگه کنارمون نیستن. اگه ما با این غروب و حس دلگیرش دلتنگشونیم، از کجا معلوم که اونها هم دلتنگ ما نباشن و فراق مون اذیت شون نکنه؟ بیایم توی این غروب که روح همه ما، چه اموات و چه زنده ها دلتنگه، کاری کنیم که حداقل اموات مون شاد بشن. بیایم تا با خوندن یه فاتحه، با ذکر صلوات، پخش نذری یا خیرات یا هر کاری که از دست مون بر میاد برای شادی روحشون کاری کنیم. حداقل اینطوری اگه ما دلتنگشون هستیم میدونیم که حس دلتنگی در اونها به خاطر همین کارمون از بین میره.
یه غروب لعنتی دیگه هم گذشت. هر بار که از غروب پنجشنبه میگذره من با خود عهد میبندم که دیگه دلتنگش نشم، دیگه فراموشش کنم. هر بار که غروب پنجشنبه میگذره بعدش من به خودم میگم که خدا اونو از من گرفته و دلتنگی ها فقط منو از پا در میارن و کار خاصی نمیکنن پس بهتره دیگه فراموشش کنم. اما با سر رسیدن یه غروب دیگه دوباره تموم این عهد بستن ها و حرف هایی که با خودم زدم فراموش میشن آخه دوباره خاطرات اون به یادم میان و دوباره ذره ذره وجودم از بین میره. کاش تموم بشه این عذاب لعنتی که من هر هفته محکوم به تحمل کردنشم.
ممکنه توی غروبای پنجشنبه دلت بگیره، ممکنه به یاد امواتت بیفتی، ممکنه خاطراتشون برات زنده بشه و کلی غم تموم وجودت رو در بر بگیره. اما بدون که این غم برطرف نمیشه مگه اینکه برای امواتت کاری کنی. وقتی که کاری انجام بدی که میدونی باهاش روح اونها هم شاد میشه، اون موقع این دلتنگی جاش رو با یه حس خوب عوض میکنه، یه حس خوبی که میدونی اونا توی اون دنیا شادن. تو میتونی با فاتحه خوندن، صلوات فرستادن، خیرات پخش کردن یا هر کار دیگه ای روح اونا رو شاد کنی و در کنار کم کم یه شادی هم به خودت هدیه بدی تا مقداری از دلتنگیت رو بشوره و ببره.
متن برای اموات
خدایا من که دیگه کاری از دستم بر نمیاد، چطور این رو به خودم بقبولونم؟ هر بار که غروب پنجشنبه سر میرسه و اون به یاد میاد حس میکنم که براش کم کاری کردم، حس میکنم کمتر از اون چیزی که لیاقتش رو داشت براش تلاش کردم، حس میکنم که اونقدر که باید برای خوشبختیش کاری نکردم، این حس ها به سراغم میان و منو نابود میکنن. خب چکار کنم زمان رو که نمیتونم به عقب برگردونم و حالا اون از من گرفته شده. کاش حداقل این حس های لعنتی که با غروب پنجشنبه و دلتنگی هاش به سراغم میان از بین برن که دیگه وجودم رو آزار ندن و بتونم بعد از اون حتی شده برای یه ذره هم زندگی کردن تجربه کنم. الان زندگی من شده دلتنگی ها و حس های بدی که هر پنجشنبه قراره به سراغم بیان و دوباره هفته پیش روم رو خراب کنن.
غروب پنجشنبه، آنگاه که خورشید با آرامی تمام، پرده ی زرین خود را بر پهنه ی آسمان می کشد، دلی که آرامش را درک نکرده باشد، به طوفانی از احساسات فرو می رود. غروبی که در تقویم شاید تنها یک روز باشد، اما در دل بسیاری از ما، قصه ای طولانی و پر از بغض دارد.
در این لحظه ی ناب، خاطرات همچون موج های خروشان به ساحل ذهن می کوبند. یاد روزهایی که با عزیزانمان سپری می شد، شادی هایی که به فراموشی سپرده شده اند و آرزوهایی که بر باد رفته اند. همه و همه در این غروب تلخ، جان می گیرند و روح را به آرامی می فرسایند.